فوت شوهر خاله عزیزم
باران عزیزم روز دوشنبه من و شما و بابایی و مامانی گلم راهی بیمارستان خاتم الانبیاء شدیم تا به ملاقات شوهر خاله عزیزم بریم که ماهها به خاطر سرطان ریه در بستر بیماری بود و حالا در بیمارستان در بخش ای سی یو بستری بود و به حالت کما رفته بود و اخرین نفس هاشو میکشید و با مرگ مبارزه میکرد وقتی تو اون بخش شوهر خاله گلم و بقیه بیمارهایی که تو کما رفته بودنو میدیدم نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم به ادم هایی نگاه میکردم که یه زمانی به دنیا اومده بودن و ازدواج کرده بودن و صاحب فرزند شده بودن و با تمام نیرو و توان بچه هاشونو بزرگ کرده بودن و حالا ناتوان از نفس کشیدن معمولی به زور دستگاههایی که بهشون وصل بود زنده بودن البته زنده ای که فقط قلبشون ...
نویسنده :
فاطمه
21:30